تازهترین اثر محسن چاوشی در قالب تکترانه به عنوان تیتراژ سریال «شهرزاد» به کارگردانی حسن فتحی بهتازگی منتشر شده است.
نسل موزیک: اثری که باعث شده آنچه را مدتهاست درباره محسن چاوشی در ذهن و دل دارم، روی کاغذ بیاورم و همین ابتدا بگویم که نه عاشق سینهچاکش هستم و نه بهتمامی منکر و نافیاش. آنچه مینویسم نه صرفا درباره این ترانه، بلکه چند برش کوتاه درباره محسن چاوشی از دیروز تا امروز است. در موسیقی امروز و دیگر شاخههای هنری، آنچه حلقه مفقوده به نظر میرسد، تحلیل است و در این نوشتار تا آنجا که مجال و حوصله اجازه دهد، حداقل بهشکل رفتارشناسانهاش، نقبی میزنم و البته عبور میکنم. اما چه میخواهم بگویم از محسن چاوشی و تمام حواشی اطرافش، سکوتش، قبض و بسطها و مواج بودنش.
۱٫ اول از طرفداران چاوشی حرف میزنم؛ طرفداران پرشوروپرشماری که روابطی متقابل بین آنها و خواننده محبوبشان وجود دارد. در عین فاصلهای منطقی به زعم من، که باعث فداشدن همهچیز در دو طرف این رابطه نمیشود، آنها طرفدارانی مستقل میمانند و چاوشی خوانندهای مستقل، که به خودش، تجربههای پیش رو و گذشتهاش فکر میکند و پیش میرود و بعد از آن پاسخگوی انتظاراتی است که مخاطبانش از او دارند و اتفاقا این بهترین شکل احترام به مخاطب است. تجربه نشان داده است بسیاری از خوانندگان موفق، با پسوند «موفقبودن»خیلی سریع اشباع میشوند و آنقدر با «آفرینگفتن» مخاطبانشان
ذوق زده میشوند که یکدفعه به خود میآیند و میبینند طرفداران از «آفرینگفتن»ها خسته شدهاند و آن کسی که این خواست را در شلوغی صدای تشویقها دیر متوجه شده یا دور، خواننده است. این دیرشدن هزینه فراوانی دارد که ابتداییترینش ناامیدی مخاطبان آن صداست.
۲٫ چاوشی صدا و آثاری «خاص» دارد و اگر از این عنوان و لقبی که هوادارانش به او دادهاند بگذریم به یکنکته اساسی میرسیم. خاصبودن محسن چاوشی به نظر نه در رد گذشته، بلکه در نقد و تحلیل او از گذشته خودش است. اگر بهصورت یک پکیج، به آلبومهای چاوشی از ابتدا تا امروز نگاهی بیندازیم، شاید مصداق این حرف روشنتر شود. «یه شاخه نیلوفر» و غیرمجازهای قبلیاش، کارهایی بود سراسر پر سوز و گداز که جمع در آن صدای خشدار، میشد حرف دل بسیاری از مردم؛ مردمی که دوست دارند کسی را داشته باشند که صدایش مرهم روزهایی باشد که آنها میخواهند و برایشان سخت است؛ تغییر در مشی آن صدا. اما این وسط هوشومشی چاوشی در چیست؟ جواب مشخص است: تنندادن به فضای رایج و البته کسالتبار موسیقی پاپ که سرشار از شهرتگرایی، خودپسندی و اشباعشدگی است و در نهایت گریز از چنین مرکزهایی. در کنار آن مدیریت محسن چاوشی نسبت به مخاطبانش، البته بیاراده قدرت و از شکل کمپلکسهای تبلیغاتی، مدل کمتر دیدهشدهای است. چاوشی نمیخواهد مخاطبانش را در یک سطح نگه دارد و ترجیح میدهد او و طرفدارانش پابهپای هم و پلهبهپله در کنار هم بزرگ شوند و رشد کنند و بیشک ریسک بزرگی است این تجربهگرایی برای هر دو طرف؛ اما آلبوم قبلی او «پاروی بیقایق» نشان داد که او این تفاوتها را میخواهد.
۳٫ گفتیم سکوت. در چند ماه اخیر، غلط یا درست، کذب یا صحیح، محسن چاوشی بههیچ حاشیه و نقلقولی واکنش نشان نداد. چندروز پیش، از طریق یک دوست چند دقیقهای با او صحبت کردم. قول دادم که حرفهایش را منتشر نکنم اما بخش کوتاهی از حرفهایش را بهرغم قولی که دادم اینجا میآورم و امیدوارم اگر این یادداشت را میخواند، این بدقولی را ببخشد. پرسیدم: «چرا جوابی به حرفهای داریوش مهرجویی ندادید؟ این یعنی جوابی نداشتید یا نخواستید جوابی بدهید؟» سکوت کرد. گفتم: «بعد هم اردوان کامکار درباره شما حرف زد و باز هم سکوت کردید و همین چند روز پیش یک خواننده دیگر... شما باز هم جوابی ندادید. چرا؟» این اولینبار بود که صدای او را میشنیدم. جوابهایش هوشمندانه و البته بنا بر حس من کاملا صادقانه بود. گفت: «نه فقط این روزها، بلکه همیشه این حس با من بوده که آدم چرا باید جواب همهچیز را بدهد؟ چرا باید این جریان حرفها و حاشیههای بینتیجه مدام ادامه داشته باشد؟ گیرم که کسی حرفی به ناحق زده است. جواب من چه کمکی به من میکند؟ هیچ. فقط انرژیام را میگیرد. من این روزها در شرایط خاصی به سر میبرم. فخری هم ندارد. یک جهان شخصی است. تمام فکر و ذکرم دنیایی است که در آن زندگی میکنم. دنیایی که روحم را به خودش گرفته و مثل بچهای آنقدر به این دنیا عطش دارم که هر لحظه فکر میکنم تمام وجودم از نیرویی خارقالعاده پروخالی میشود. من این حال را با هیچ چیزی عوض نمیکنم. نمیتوانم خودم را سرگرم جوابدادن به اینوآن کنم و آخرش انرژی که برایم میماند سرشار از حسوحالهای بد باشد. راستش حس میکنم از من گذشته که بخواهم مدام تیتر اول روزنامهها باشم.» برایم جالب بود. سکوت کردم که به حرفهایش ادامه بدهد: «جای عجیبی ایستادهام. اینقدر عجیب که به خودم میگویم کاش ۱۰سال پیش اینجا میایستادم. نمیتوانم برای کسی از این حال تعریف کنم. فقط شاید بتوانم بگویم انگار به خوشمنظرهترین جای جهان رسیدهام و بههیچ عنوان حاضر نیستم لذت تماشا و سهیمبودن در این منظره باشکوه را با چیزی عوض کنم. این تمام چیزی است که میتوانم بگویم. بگذارید هر کس هر چه میخواهد بگوید. من میدانم کجا هستم و این منظره باشکوه برای من کافی است. فقط وقتی کاری میسازم و وجودم در عین مراقبت، ذوقزده میشود، از صمیم قلبم و در دلم تشکر میکنم از همه آنهایی که واقعا دوستم دارند، باورم دارند و به من اجازه میدهند قبل از هر کسی نزدیک و شبیه خودم باشم. نباید چهلسالگی را خام رد کنم. فقط همین.»
۴٫ مجال کم است. باشد بقیه حرفها برای وقتی دیگر. اما گاهیوقتها فقط سلیقه حرف میزند ولی گاهیوقتها از سلیقه باید گذشت و وقتی پای چرایی به میان میآید، باید گفت که چرا و چگونه باید یک اثر را تحلیل کنیم یا گزارش بدهیم از رفتار حرفهای و شخصی یک خواننده که نمیخواهد سلبریتی باشد. کمی به این قضیه فکر کنیم که مشهوربودن و معروفبودن، چه مرز نازک اما عمیقی با هم دارند اما انصاف مجابم میکند که این چند خط را بنویسم، نه به خاطر او، بلکه به خاطر فرهنگی که باید همه ما به آن احترام بگذاریم؛ فرهنگ «آزارنرساندن» به کسانی که مزاحمتی برای ما ندارند و جایمان را هم تنگ نکردهاند.